مشکلات امام علي (ع) با کار گزارانش (1)
مشکلات امام علي (ع) با کار گزارانش (1)
چکيده:
واژه هاي کليدي: امام علي(ع)، صدر اسلام، حکومت اسلامي، کارگزاران امام علي (ع)، واليان.
متن مقاله:
کاري که تا اندازه اي مشکلات قبلي او را به دست فراموشي سپرد. شايد امام مي خواست به اين طريق ابو مسعود را به سوي خود جذب کند و از همين رو بود که بعداً وي را جانشين خود در کوفه نمود. مادولونگ مي گويد که انتخاب ابومسعود به عنوان حاکم کوفه، انتخاب درستي نبود، چنانکه بعداً ابو مسعود به وضوح نشان داد که با علي (ع) و حکومت وي چندان يک دل نيست زيرا زماني که او جانشين علي (ع) در کوفه بود مردم را تشويق مي کرد که علي (ع) را ترک کنند. امام بعداً او را به سختي سرزنش کرد اما ابومسعود سخن پيامبر را که به او وعده ي بهشت داده بود بياد آورد (9) و علي (ع) را ترک کرد اما به سوي معاويه نرفت و سفر مکه را در پيش گرفت. (10)
2 ـ اشعث بن قيس کندي از صحابه بود (11)، اگر چه پس از رحلت پيامبر براي مدّتي مرتد شد،(12) او چون در جنگ با مسلمين اسير شد (13)، ابوبکر او را بخشيد و خواهر خود را به وي تزويج کرد. (14) در روزگار عثمان حکومت آذربايجان را يافت و امام علي (ع) او را در اين سمت ابقاء کرد. (15) اما امام خيلي زود او را از آذربايجان فرا خواند و زياد بن مَرحب را بدان سوي فرستاد. (16) اشعث در ترديد بود که آيا به سوي معاويه رود يا به نزد علي (ع) اما در نهايت رفتن به کوفه را ترجيح داد. زيرا که خويشان او در عراق بودند. (17) اما چون به کوفه رسيد شانسي به او روي آورد و حسن بن علي (ع) داماد او شد. (18) داستان ازدواج حسن (ع) با جَعده دختر اشعث خواندني است. آيا حسن (ع) وجه المصالح حکومت شده بود زيرا که علي (ع) مي خواست با طوايف يمني همبستگي فاميلي ايجاد کند. (19) يا اينکه حسن (ع) خود از موقعيت به دست آمده خواست استفاده نمايد. زيرا که حسن (ع) از ازدواج اولي خود با سَلمي دختر اِمرو ـ القيس کلبي چندان راضي نبود. (20)
اين پيوند سياسي بين علي (ع) و اشعث سبب شد که با وجود ترديد علي (ع) در شخصيت اشعث، در جنگ صفين او را سردار سمت راست سپاه عراق کرد. (21) اما چون موضوع حکميت پيش آمد اشعث يکي از طرفداران سرسخت حکميت شد و علاقه مند بود که خود يا ابو موسي به عنوان نماينده عراق معرفي شوند. (22) جاه طلبي هاي اشعث تا آنجا پيش رفت که به اتفاق برخي قاريان عراقي با هر دو فرد پيشنهادي علي (ع) يعني عبدالله بن عباس و مالک بن اشتر به عنوان نماينده ي عراق مخالفت ورزيد و سخن و نظر خود را بر کرسي نشاند. (23) آيا علي (ع) واهمه آن را داشت که اشعث و قوم کنده به معاويه بپيوندند يا پادر مياني حسن (ع) که به هر حال اشعث پدر زن او بود علي (ع) را وادار به تسليم در برابر اشعث و ياران وي کرد. به هر صورت به قول مادلونگ در اين لحظه ي بحراني اما سرنوشت ساز در رهبري علي (ع) فتوري تاسف بار به چشم مي خورد. او به سپاهيان خود اجازه داد تا اراده ي خويش را بر او تحميل کنند. گويي شيخ قبيله است و نه اميرمؤمنان. (24)
اما پس از جنگ نهروان، هنگامي که علي (ع) براي جنگ با شاميان تجهيز سپاه مي کرد و باز هم اشعث در حرکت به سوي معاويه مخالفت کرد، امام به شدت او را نکوهش کرد و به او گفت: «چه کسي تو را آگاه کرد که چه چيزي به سود يا زيان من است؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو اي متکبر متکبر زاده، منافق پسر منافق، سوگند به خدا، تو يک بار در زمان کفر و بار ديگر در حکومت اسلام اسير شدي و مال و خويشاوندي تو، هر دو بار نتوانست به فريادت برسد،(25) چندي بعد علي (ع) و اشعث هر دو درگذشتند.
3 ـ خَرّيت بن راشد از صحابه بود که در روزگار حکومت علي (ع) والي اهواز شد. (26)
پس از جنگ جمل، همراه علي (ع) به کوفه رفت و در جنگ صفين با شاميان بجنگيد. (27) اما چون علي (ع) قبول حکميت کرد، خريت بن راشد و يارانش که حدود سي نفر بودند، بر امام خروج کردند و عده اي از مردم کوفه را کشتند و متواري شدند. (28) سپاهيان امام به رهبري زياد بن حَفصه در مُذار (شهري بين واسط و بصره) با ياران خَرّيت که اکنون بيشتر شده بودند برخورد کردند، در جنگي که بين آنها رخ داد از هر دو سوي عده اي کشته شدند اما چون شب فرا رسيد خريت فرار کرد و به بني ناجيه که در ساحل خليج فارس زندگي مي کردند پيوست.
زياد بن حفصه هم با افراد تحت فرمانش به بصره رفت و آنچه رخ داده بود براي امام نوشت. (29)
از اين رو امام، معقل بن قيس را با دو هزار نفر از مردم کوفه به سوي بني ناجيه فرستاد و از عبدالله بن عباس هم که حاکم بصره بود خواست که او نيز دو هزار نفر همراه معقل نمايد. (30)
سپاهيان خليفه و ياري دهندگان خريت در رامهرمز اهواز با يکديگر روبرو شدند. از آنجا که خريت از پشتيباني قبيله اي برخوردار بود با همه ي اينکه سپاهيان خليفه او را شکست دادند و عده ي بسياري از مردم بني ناجيه را کشتند (31) اما خريت موفق به فرار شد و مجدداً با عده اي از خوارج و مسيحيان تازه مسلمان و کساني که از دادن زکات خشنود نبودند هم دست شده و خود را آماده ي رويايي با لشکريان امام نمود. خريت چاره اي نداشت جز اينکه بکشد يا کشته شود زيرا که فرماندهان امام همه جا در تعقيب بودند. به هر صورت در اين درگيري نهايي، خريت و حدود يکصد و هفتاد نفر از ياران وي کشته شدند و اسراي بسياري فراچنگ معقل بن قيس قرار گرفت که به زودي آزاد شدند. (32)
4 ـ عبدالله بن عباس يکي از واليان مشهور امام علي (ع) بود که تقريباً در تمام دوران حکومت علي (ع) نقش سياسي مهمي بر عهده داشت. او از صحابه بود و در روزگار عثمان اميرالحاج شد. ابن عباس در علم انساب و فقه از سر آمدن عصر خود بود و در ذکر احاديث نبي اکرم حافظه اي قوي داشت. (33) امام علي (ع) پس از جنگ جمل، عبدالله بن عباس را که سخت مورد اعتماد وي بود به حکومت بصره گماشت. (34) در سال 39 هنگامي که عبدالله بن عباس از سوي علي (ع) اميرالحاج شد، (35) ابوالاسود دوئلي را براي امامت نماز و زياد بن ابيه را براي بيت المال بصره جانشين خود قرار داد. بعد از رفتن ابن عباس مشاجره اي بين اين دو رخ داد و چون ابن عباس از سفر حج بازگشت، زياد از ابوالاسود شکايت کرد، از اين رو ابن عباس ابوالاسود را سخت نکوهش کرد (36) اين سببي شد که ابوالاسود به علي (ع) نامه نوشت و يادآور شد که بر عکس اميرالمومنين پسر عمويش عبدالله نسبت به بيت المال خيانت ورزيده (37). علي (ع) از عبدالله خواست که حساب بيت المال را برايش بفرستد. (38) و چون عبدالله از گزارش امتناع ورزيد، علي (ع) به او نوشت: « اما بعد، همانا تو را در امانت خود شرکت دادم و آشکار و پنهان خويش ساختم و هيچ يک از افراد خاندانم براي ياري، مددکاري و امانتداري چون تو مورد اعتمادم نبود، آن هنگام که ديدي روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن به او هجوم آورده و امانت مسلمانان تباه گرديده و امت اختيار از دست داده و پراکنده شدند، پيمان خود را با پسر عمويت دگرگون ساختي و همراه با ديگراني که از او جدا شدند فاصله گرفتي. تو هماهنگ با ديگران دست از ياري اش کشيدي و با ديگر خيانت کنندگان خيانت کردي، نه پسر عمويت را ياري کردي و نه امانت ها را رساندي. گويا تو در راه خدا جهاد نکردي! و برهان روشني از پروردگارت نداري، و گويا براي تجاوز به دنياي اين مردم نيرنگ مي زدي و هدف تو آن بود که آنها را بفريبي! و غنائم و ثروت هاي آنان را در اختيار گيري، پس آنگاه که فرصت خيانت يافتي شتابان حمله ور شدي و با تمام توان اموال بيت المال را که سهم بيوه زنان و يتيمان بود چونان گرگ گرسنه اي که گوسفند زخمي يا استخوان شکسته اي را مي ربايد، به يغما بردي و آنها را با خاطري آسوده به سوي حجاز گسيل کردي، بي آنکه در اين کار احساس گناهي داشته باشي. دشمنت بي پدر باد، گويا ميراث پدر و مادر را به خانه مي بري، سبحان الله ! آيا به معاد ايمان نداري و از حسابرسي دقيق قيامت نمي ترسي ؟! اي کسي که در نزد ما از خردمندان به شمار مي آمدي، چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا کردي در حالي که مي داني حرام مي خوري! و حرام مي نوشي ! چگونه از اموال يتيمان و مستمندان مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنيزکان مي خري و با ايشان ازدواج مي کني؟ همان خدا اين اموال را به آنان واگذاشته و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است پس از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنين نکني و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را کيفر خواهم کرد که نزد خدا عذرخواه من باشد و شمشيري تو را مي زنم که به هر کس زدم وارد دوزخ گرديد. سوگند به خدا اگر حسن (ع) و حسين (ع) خيال مي کردند آنچه تو انجام دادي انجام دهند از من روي خوش نمي ديدند و به آرزو نمي رسيدند تا آنکه حق را از آنان باز پس ستانم و باطلي را که به ستم پديد آمده بود نابود سازم. به پروردگار جهانيان سوگند، اگر آن چه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردي بر من حلال بود خشنود نبودم که آن را ميراث بازماندان خويش قرار دهم، پس دست نگهدار و انديشه نما، فکر کن به پايان زندگي رسيده اي و در زير خاک پنهان شده و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا که ستمکار با حسرت فرياد مي زند، و تباه کننده عمر و فرصت ها، آرزوي بازگشت دارد اما راه فرار و چاره مسدود است » (39)
عبدالله که از حساب کشي علي (ع) سخت فرو مانده بود خشمگينانه به علي (ع) نوشت: « به آنچه که درباره ي من از بردن مال بصره شنيده اي و به آن اعتبار قائل شده اي با خبر شدم، به خدا سوگند ياد مي کنم که اين گونه نبوده است، اگر همه ي طلاهاي روي زمين و زير زمين را به من بدهند و از من بخواهند که به مردم ستم کنم، آن بهتر که جان خويش را فديه ايمان خويش کنم» امام علي (ع) (40) قانع نشد و با ناراحتي به عبدالله نوشت: « عجيب است که نفس تو، اين کار را چنين در نظرت بيارايد که تصور کني براي تو در بيت المال حقي بيشتر از حق مسلمان وجود دارد و اگر باطل تو را اين چنين اميدوار سازد که مدعي چيزي مي شود که از آن تو نيست پس هرگز گناه رهايت نمي کند و حرام را براي تو حلال قرار مي دهد، در اين صورت آيا به راستي مي پنداري که هدايت شده و کامياب خواهي بود؟ اينکه به من خبر رسيده که در مکه مسکن گزيده اي و کنيزکان کم سن و سال مکه و مدينه و طائف را مي خري، خود آنها را بر مي گزيني و مال ديگران را براي بهاي آن مي پردازي، خداوند تو را هدايت کند. به سعادت برگرد و توبه کن و اموال مسلمانان را برگردان. به زودي در خاک مسکن مي گيري ». (41)
عبدالله که از اين همه اصرار علي (ع) حوصله اش سر رفته بود با خشونت پاسخ داد که: « به خدا سوگند اگر از اين افسانه ها دست نکشي اين کار را به نزد معاويه خواهم برد که با آن با تو بجنگد » علي (ع) که در اين وضع هيچ کاري از دستش ساخته نبود عبدالله را به حال خود گذاشت و او به سوي مکه رفت. (42)
اينک به تحقيق ارزشمند ديگري در اين زمينه توجه مي نمائيم. شادروان دکتر محمد حسين روحاني در پانويس صفحه ي 1997 تاريخ کامل (ترجمه ي جديد الکامل) مي نويسد:
« عبدالله بن عباس در سال چهلم هجري / 660 م دو ميليون درهم از گنج خانه ي بصره را به گونه اي ناروا ربود و به مکه برد و با آن به کامراني و خوش گذراني پرداخت. بي گمان جاي شگفتي است که مردي با آن همه دانش و آگاهي و هوشياري و بينش چگونه دست به چنين بزهکاري هراسناکي زده است. شگفتي جاي خود را دارد ولي چه مي توان کرد که از آغاز اسلام همه ي « رجال » نويسان و تاريخ نگاران سني و شيعه اين داستان را به گونه اي بسيار گسترده بازگو کرده اند و جايي براي هيچ گونه گمان مندي نگذاشته اند. نامه ي شماره ي 40 و 41 در نهج البلاغه در همين باره نوشته شده است که همه ي شارحان گفته اند، روي سخن در اين دو نامه با ابن عباس است. علي در نامه ي دوم آشکارا مي گويد: « تو به پسر عمويت خيانت ورزيدي». چه کسي جز ابن عباس مي تواند نامزد اين خطاب و نکوهش باشد؟ مرحوم « مامقاني » در کتاب « رجال » خود در اين باره مي گويد: رسوايي ابن عباس در اين داستان آشکارتر از آن است که بتوان آن را با هيچ پرده ي نازک يا ستبري پوشاند. او مي گويد: اين داستان همواره آماج گفتگوي پردگيان در انجمن هاي زنانه بوده است؛ چگونه مي توان آن را انکار کرد ؟ چگونه مي توان آن را نادرست خواند؟ اين، يک دزدي رسواي آشکار بود (تاريخ کامل، ص 1997).
5 ـ عبيدالله بن عباس در ميان اعراب به سخاوتمندي و بخشندگي شهرت داشت. (43) زيرا رشوه هاي معاويه پس از شهادت امام علي (ع) او را آنچنان غني ساخت (44) که توانست از راه بذل و بخشش براي خود شهرتي کسب کند. عبيدالله از جزء اولين واليان امام علي (ع) بود که مامور حکومت در صنعاي يمن شد. با توجه به اينکه حاکم عثمان پس از قتل خليفه ي سوم محل را ترک کرده بود براي ورود عبيدالله به صنعا و بدست گيري امر حکومت مشکلي وجود نداشت. چون جنگ (45) صفين به پايان رسيد و عثمانيان پنداشتند که معاويه همسنگ علي (ع) شد، در صنعا و ساير شهرهاي يمن عليه واليان علي (ع) شورش کردند.
عبيدالله بن عباس چند تن از مخالفين را زنداني کرد. اما طرفداران معاويه در جَند شهر ديگر يمن نيز شورش کردند. اين سببي شد که سعيد بن عمران والي جند از سوي علي (ع) با عبيدالله به رايزني پرداخت. (46) و هر دو به علي (ع) گزارش دادند که در اينجا مردم از دادن زکات خودداري مي کنند، تمايل به معاويه دارند و آماده ي رويايي هستند. (47) امام از بزدلي هر دو کارگزار خويش دلتنگ شد و به آنان دستور داد که ياغيان را به اطاعت بخوانند و اگر درصدد جنگيدن بودند با آنان بجنگند. (48) به هر صورت علي (ع) تلاش کرد که با نامه شورشيان را آرام کند اما مردم يمن درخواست کردند که عبيدالله بن عباس و سعيد بن نمران را از حکومت يمن فرا خواند، موضوعي که براي علي (ع) تا اندازه اي مشکل بود. علي (ع) شورشيان را تهديد کرد که از عراق بر سر آنها لشکر مي فرستد، کاري که بسيار مشکل به نظر مي رسيد (49). اما مردم يمن تحريک شدند و از معاويه خواستند پيش از آنکه سپاهيان علي (ع) وارد يمن شوند او براي تصرف يمن اقدام کند. معاويه بُسر بن ابي ارطاه را بي درنگ روانه ي حجاز کرد و با توجه به ترديد و بي تفاوتي مردم نسبت به حکومت علي (ع) و فرار واليان مدينه و مکه، بُسر بر اين دو شهر دست يافت.
اگر چه مقاومت هايي صورت گرفت که بيشتر از حساسيت هاي ضد معاويه سرچشمه مي گرفت تا از علاقه مندي نسبت به علي، اما به هر صورت اين مقاومت ها با شدت سرکوب شدند و مردمي که از جنگ علي (ع) و معاويه مستأصل شده بودند به حکومت خشن معاويه تسليم شدند. (50)
پس از کشتار و غارت مدينه و مکه، بُسر رهسپار يمن شد. در نواحي جنوبي حجاز، بسر همه ي مردم قبيله ي ارحب همدان را که از طرفداران علي (ع) بودند کشت (51) و زنان آنها را اسير کرد و اين اولين حرکتي بود که در آن زنان مسلمان اسير (52) شدند. آنگاه به صنعا وارد شد.
عبيدالله مقر حکومت خود را ترک کرد و به کوفه رفت. اگر چه سعيد بن نمران اندک مقاومتي در برابر مهاجمان کرد اما او هم در نهايت به سوي کوفه فرار کرد. بسر بن ابي ارطاه پس از تصرف يمن بيش از سي هزار نفر از مردم اين منطقه را به جرم طرفداري از علي (ع) قتل عام کرد. (53)
رقمي که خالي از مبالغه نمي باشد. چون آن دو به کوفه رسيدند، امام آنها را ملامت کرد و گفت: « چرا در مقابله با شورشيان محلي که عثماني بودند حمله را آغاز نکردند و به آنها فرصت دادند تا از معاويه کمک بخواهند و در نهايت اينکه چرا در برابر سپاه شام ايستادگي نکردند. (54) به يقين يکي از دلايل عدم مقاومت اين دو کارگزار نداشتن نيروي کافي بوده است اما با توجه به اينکه طرفداران امام علي (ع) در يمن بسيار بيشتر از طرفداران معاويه بودند آنها مي توانستند نيروهاي مردمي بسيج کنند، کاري که هرگز انجام نشد و بُسر همه ي يمن را درنورديد و شيعيان علي (ع) را قتل عام کرد. (55) اما امام از مقابله باز نايستاد و جاريه بن قدامه را به سرکردگي دو هزار سوار و وهب بن مسعود را با دو هزار کس به يمن فرستاد. جاريه به سرعت خود را به يمن رسانيد و بسر چاره را تنها در عقب نشيني و فرار ديد. به هرصورت بسر از سرزمين هاي تحت حکومت علي (ع) خارج شد و شيعيان عثمان نيز قتل عام شدند. (56)
اما پس از شهادت علي (ع) بن ابي طالب، امام حسن (ع) با قرار دادن عبيدالله بن عباس در رأس لشکريان کوفه باعث بدگماني مردم کوفه شد در واقع امام حسن (ع) با اين انتخاب چيزي جز تسليم در برابر معاويه، نتيجه ي ديگري نگرفت زيرا اگر عبيدالله مرد جنگ مي بود مي توانست در صنعا استعداد خود را به نمايش گذارد. (57) سرانجام عبيدالله با وعده مالي به معاويه پيوست و قيس بن سعد را با چهار هزار نفر تنها گذاشت. (58) مسکويه رازي مي گويد: « چون حسن (ع) خواهان جنگ نبود، از فرماندهي فردي همچون قيس بن سعد چشم پوشيد چرا که مي دانست قيس بن سعد مخالف صلح با معاويه است از اين رو او را از فرماندهي بر کنار کرد و عبيدالله بن عباس را به فرماندهي سپاه دوازده هزار نفري منصوب کرد. (59) معاويه هم براي اينکه بتواند عبيدالله بن عباس را به سوي خود جذب کند عبدالرحمن بن سمره را نزد او فرستاد و عبدالرحمن سوگند ياد کرد که حسن (ع) درخواست صلح از معاويه کرده است. عبدالرحمن از سوي معاويه به عبيدالله پيشنهاد کرد که اگر به او بپيوندد مبلغ يک ميليون درهم به عبيدالله خواهد پرداخت، نيمي به صورت نقد و نيمي در کوفه. او که يقين کرده بود، حسن (ع) خواهان صلح است، پيشنهاد معاويه را پذيرفت و شبانه به اردوي او گريخت. معاويه هم مقدم او را گرامي داشت و به وعده ي خود وفا کرد. (60)
پي نوشت ها:
1ـ تاريخ طبري، جلد، 2333؛ اخبارالطوال، ص 176.
2 ـ تشيع در مسير تاريخ، ص 79.
3 ـ نهايه الارب في فنون الارب في فنون الادب، ج 20، ص 10، تاريخ کامل، ج 4، ص 1740.
4ـ نهج البلاغه، خطبه ي 174.
5 ـ البدايه و النهايه، ج 7، ص 322؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 27.
6 ـ الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ج 3، ص 1074.
7 ـ تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 70.
8 ـ جانشيني حضرت محمد (ص)، 507.
9 ـ المصنف في الاحاديث و الآثار، ص 728.
10 ـ جانشيني حضرت محمد (ص)، 507.
11 ـ سُنبُل الهدي و الرشاد في سيره خيرالعباد، ج 6، ص 619؛ الروّض الانف في تفسير سيره النبويه ابن هشام ، ج 4، ص 214.
12ـ شرح نهج البلاغه، ج ض، صص 293، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 4.
13 ـ الطبقات الکبري، ج 6، ص 22.
14 ـ مجمع الرجال، ج 1، ص 231.
15 ـ اسدالغابه في معرفه الصحابه، ج 1، ص 118؛ فتوح البلدان، ص 462.
16 ـ وقفه الصفين، ص 20.
17 ـ الامامه و السياسه، ج 1، ص 84.
18 ـ الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ج 1، ص 135؛ تهذيب تاريخ دمشق الکبير، ج 3، ص 67.
19 ـ جانشيني حضرت محمد، 506.
20 ـ الاصابه في تمييز الصحابه، صص 116 ـ 117؛ الاغاني، ج 14، ص 164.
21 ـ وقعه الصفين، ص 140.
22 ـ تاريخ الامم و الملوک، ج 2، ص 36.
23 ـ وقعه الصفّين، صص 499 ـ 500؛ البلدان، ج 3، صص 644 ـ 645.
24 ـ جانشيني حضرت محمد (ص)، 332.
25 ـ نهج البلاغه، خطبه ي 19.
26 ـ الفتوح، ج 1، ص 467.
27 ـ نهايه الارب في فنون الادب، ج 20، ص 182.
28 ـ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 195؛ الغارات، ج1، ص 330.
29 ـ نهايه الارب في فنون الادب، ج 20، صص 183 ـ 184.
30 ـ الغارات، ج 1، ص 349.
31 ـ نهايه الارب في فنون الادب، ج 20، صص 187 ـ 186.
32 ـ الغارات، ج 1، ص 354 ـ 355؛ الفتوح، ج 1، ص 470 ـ 471.
33 ـ الطبقات الکبري، ج 3، ص 368.
34 ـ العقد الفريد، ج 4، ص 330؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 372.
35 ـ الفتوح، ج 1، ص 466.
36 ـ الفتوح، ج 1، ص 466 ـ 466.
37 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 169 ـ 170.
38 ـ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 50.
39 ـ نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 41.
40 ـ 41 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 171.
41 ـ العقد الفريد، ج 4، ص 334.
42 ـ تاريخ کامل، ج 5، صص 1995 ـ 1997.
43 ـ شذرات الذّهب في اخبار من ذهب، ج 1، ص 266؛ الطبقات الکبري، ج 4، ص 6.
44 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 37؛ مقاتل البيين، ص 64.
45 ـ تاريخ خليفه، ص 151؛ الکامل في التاريخ، ج 3، ص 102.
46 ـ همان، ج 2، ص 594.
47 ـ همان، ج 2، ص 594.
48 ـ همان، ج 2، ص 596.
49 ـ الغارات، ج 2، ص 597.
50 ـ الفتوح، ج 1، ص 457، الغارات، ج 2، ص 608.
51 ـ الفتوح، ج 2، ص 461.
52 ـ جانشيني حضرت محمد (ص)، ص 417.
53 ـ الغارات، ج 2، ص 619؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 269.
54 ـ نهج البلاغه، خطبه ي 25.
55 ـ تاريخ طبري، ج 6، صص 2676 ـ 2677.
56 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 378؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 2677؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 269.
57 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 385.
58 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 38؛ مقاتل الطالبين، ص 77.
59 ـ تجارب الامم، ج 1، ص 385.
60 ـ انساب الاشراف، ج 3، صص 37 ـ 38، مقاتل الطالبيين، صص 64 ـ 65.
عضو هيئت علمي دانشگاه بيرجند*
عضو هيئت علمي مرکز تربيت معلم مشهد**
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}